ترنادو
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 ساعت 10:45 ق.ظ
برادر جان داشتم از نگرانی میمردم جان این خواهر غریب مواظب خودت باش سبز باشی بچه هارو ببوس وشیدا را سلام قربانت
درود ! شادم کردی . مدتی بود که خبری از تو نداشتم . نگران نباش . کمترین سهم من فیلتر شدن وبلاگم بود که به جان خریدمش . جای تو خالی در سه شنبه های ملاصدرا و روبروی کلبه سبزمان - دانشکده مهندسی -
سلام وبلاگ زیبائی داری ممنون میشم به وبلاگ من هم سر بزنی
http://pooolllyaniin.mihanblog.com
سلام سمیر جان
زیبا نوشتی
سکوت کن اگر تو از سکوت به خشم میرسی
سکوت کن...........
درود!
نوشتم برای... مردی در باران!
چشم به راهتم!
سلام به قول داریوش سکوت اخرین سنگر است .
سبزم وریشه در خاک دارم به امی روزهای سبز
چه قدر سکوت چقدر صبر
...
جانمان به لبمان رسیده ...
به چه دل خوش کنیم ؟
سلام سمیر جان . خوبی؟ شیراز چه خبر دیشب که ظاهرا حسابی شلوغ بوده.
مواظب خودتون باشید.
من هم بودم... من هم دیدم! و افتخار کردم به مردی که سکوتش چنین بلوایی به پا کرده است....
عشق امانت با ارزشی ست که هر کسی تو قلبش میزاره برای همینه که هر وقت بخوای عشقت رو از کسی پس بگیری باید قلبشو بشکونی.
سلام برادر /
کار زیبایی بود / دست مریزاد
سلام
آدرست عوض شده؟
یا دوستات عوض شدن؟
یا خودت عوض ( ی ) شدی ؟
برو با همون آرزوت خوش
من خودم شیدائی ام
اگه مری تائیدش کن
سلام سمیر جان
سکوت کن
ودر سکوت رازی است نهفته که به آسمان میرساند آرزوهایت را
مانا باشی و همیشه سبز
سمیرجان از سکوتم به خشم رسیدم... دیگه نمی تونم و نمی خوام سکوت کنم...
باورت نمی شود، منم که سبز ایستاده ام
زخم ریشه کرده در تنم که سبز ایستاده ام
سرو سر به زیر ریشه در هوا، بگو، شنیده ای؟
واژگون واژگون منم که سبز ایستاده ام
از بلند زین به پای بوس خاک اوفتاده ام
دار خود سوار می کنم که سبز ایستاده ام
هرقنوت خسته خاکسارم آسمان به دل مگیر
گر گرفته باغ دامنم که سبز ایستاده ام
غنچه نه، شکوفه نه، غزل نه !...باورت نمی شود
اهل شهر دود و آهنم که سبز ایستاده ام
پشت این چراغ های سرخ ...زرد ...سبز ...بی عبور
من تو را مرور می کنم که سبز ایستاده ام
من به مرگ سیب واقفم که سرخ اوفتاده ام
من به سیب مرگ مومنم که سبز ایستاده ام
ای دل، ای دل شکسته ، آسمان زخمی تو را
رنگ آفتاب می زنم که سبز ایستاده ام
مه گرفته شهر را ولی هنوز می شناسمت
خوب من !ببین منم... منم که سبز ایستاده ام
زیبا بود .
من از سکوتمان به خشم نمیرسم.
از فریادهای وقیحانه و پرتزویرشان به خشم میرسم.
برادر جان داشتم از نگرانی میمردم جان این خواهر غریب مواظب خودت باش سبز باشی بچه هارو ببوس وشیدا را سلام قربانت
درود !
شادم کردی . مدتی بود که خبری از تو نداشتم . نگران نباش . کمترین سهم من فیلتر شدن وبلاگم بود که به جان خریدمش .
جای تو خالی در سه شنبه های ملاصدرا و روبروی کلبه سبزمان - دانشکده مهندسی -
پرنده هایت را رها کن...
بیش ترین عشق جهان را به سوی تو می آورم
از معبر فریادها و حماسه ها
چرا که هیچ چیز در کنار من
از تو عظیم تر نبوده است
که قلبت
چون پروانه ای ظریف و کوچک و عاشق است.
«شاملو»
سلام.خیلی زیبا بود .
خیلی جالبه که واسه بعضیها تحمل سکوت هم اینقدر سخت شده اما به قول داریوش :
از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم
آوار پریشانی است رو سوی چه بگریزیم ؟
هنگامه حیرانی است خود را به که بسپاریم ؟
سلام
به روزم و منتظر دیدگاه ارزشمندتون[گل]
سلام همقدم
راهی نو و سالی نو آغاز شده و من در گام های نخست شما را به همراهی نشسته ام .
دلم تنگ است ...
کجایی سمیر؟ خیلی وقته نیستی... لطفا از خودت خبری بهم بده...
و سکوت سرشار از ناگفته هاست